-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

-------Vanilla---Avenue--------

These words are my diary, Screaming out loud....

بارونه

شنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۳، ۰۵:۰۰ ق.ظ

الان حالم خوب است.

سردرد دارم اما حالم خوب است.

روی بالش سفیدم که گلهای آبستره ی قرمز و صورتی دارد لم داده ام و هویج سق می زنم و مطلبی می خوانم راجب اینکه چگونه می شود شمع ساخت و آشپزخانه را به گند نکشید. 

برخورد قطره های باران به کولر صداهایی تولید می کند که دوستش دارم  و صدای رعد و برق باعث می شود که حواسم از متن پرت شود و به نقطه ی نامعلومی خیره بشوم, و انگار که در یک فضای لا یتناهی شناور باشم  تنها چیزی که احساس کنم صدای قطره های باران و رعد و برق باشد.


این حس عجیب همیشه شبها موقع شنیدن صدای باران به سراغ من می آید.

اگر هوا سرد نباشد پنجره را باز می کنم که بوی باران به داخل اتاق بخزد و من و تک تک گلهای کاغذ دیواری را مست کند..


اصلا حوصله ی خاطره نوشتن ندارم,

اما الان آن روزی یادم آمد که باران سیل آسایی می بارید و با ستاره در خیابانهای مابین کاخ های سعد آباد می دویدیم تا یک سرپناهی پیدا کنیم که بیشتر از آن خیس آب نشویم.

اما یکهو خل شدیم و شروع کردیم به مسخره بازی.

آواز می خواندیم و دنبال هم میدویدیم.

و طوری خیس شدیم که دیگر داخل هیچکدام از کاخهای مجموعه راهمان ندادند و مجبور شدیم آنقدر زیر سقف آشپزخانه بمانیم تا کمی خشک بشویم و حداقل آب از لباسهایمان چکه نکند.

 و فکر کردیم که سنگ های مرمر کاخ های رضا خان و ممرضا گناه خاصی مرتکب نشده اند که ما تصمیم بگیریم طی یک اقدام انتحاری تا جایی که می توانیم به گندشان بکشیم...

  • آنای خیابان وانیلا

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">